loading...

♡~پادگان کفشدوزکی~♡

بازدید : 823
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 5:37

حدودا يک ساعت بعد سرمم تموم شد دلم نميخواست با مایک قهر باشم من اونو خيلي دوست
دارم به ملیسا گفتم که مایک رو بهش بگو بياد اينجا
يکم که وايسادم تقه اي به در خورد و بعد مایک اومد داخل لبخندي بهش زدم اونم جواب
لبخندمو داد
من:بشين رو تخت
رفت نشست
مایک:مرینت ببخ .....
من:نه من بايد بگم ببخشيد
مایک:آخه
من:اگه من با تو قهر باشم که ديگه داداش ندارم که پس تموم شد
با لبخند رضايت به من نگاه کرد
مایک:اذيتت نمي کنه؟
من:نه کاري به هم ديگه نداريم
...................
آدرین:من امشب دير ميام خدافظ
آخي داره ميره با صداي بسته شدن در از اتاقم پريدم بيرون صبحانمو خوردم و آماده شدم
ساعت 12:30بود با عجله رفتم بيرون و درو باز کردم لبخندي بهم زد اومد تو
من:سلام
لوکا:سلام خانمي خوبي
من:مرسي بيا بريم پشت خونه
با هم ديگه رفتيم پشت خونه که پر از درخت بود
لوکا:مرینت من خيلي نمي تونم وايسم فقط اومدم.........براي آخ ....
من:لوکی تروخدااا
لوکا:ششششششش
-به به عزيزم معشوقتو معرفي نمي کني؟
با اين صدا کل بدنم لرزيد دلم نمي خواست بر گردم ولي مجبور بودم ترس همه بدنمو گرفت
آروم برگشتم
من:آ.آدرین
از عصبانيت قرمز شده بود يه دفعه حجوم اورد سمت سام و مشتي حوالش کرد
من:اآدررریننن ترو خداااا نهههه
اون دوتا با هم ديگه در گير شده بودن
من:نزنش آدرررین
تنها کاري که ازم بر ميومد جيغ و داد کردن بود
رفتم سمتش و بازوشو گرفتم کشيدم که بلند شد دستشو برد بالا که بزنه توي صورتم کل بدنم
ميلرزيد چشمامو بستم و نخونامو با حرس فشار ميدادم توي دستم آروم چشمامو باز کردم
دستش کنار گوشم مشت شده بود
آدرین:تا نزدم ناقصت نکردم گمشو توي خونه
واي خدااا حالا چيکار کنم اگه من برم اين دوتا درگير ميشن
بازومو گرفت کشيد خيلي فشار ميداد حس ميکردم الان استخونام خورد ميشه
آدرین:به حرفم گوش نمي کني باشه بعدا حساب تو رم ميرسم ولي حيفم مياد الان اونو ول کنم
تا دم در منو برد و هلم داد داخل درم قفل کرد
چرا سام هيچي نگفت که منو اذيت نکنه يا نزنه
واي خدايا خودت کمکم کن نزنن هم ديگه رو نصف کنن اشکام بي اراده روي صورتم روونه شد
چند ديقه بعد صداي داد زدناي آدرین اومد و بعد قطع شد سريع از پشت در رفتم کنار که يه
دفعه در خيلي بد باز شد و آدرین با چشمايي خون گرفته اومد داخل و با قدم‌هاي خیلی تند
اومد سمتم چشمامو بستم و نفس‌هاي عصبي کشيدم که با سوزش بدي يه لحظه نفسم بند
اومد چشمامو باز کردم
آدرین:لياقت خوب بودن منو نداري هرچي باهات راه ميام نميشه از اين به بعد هر کاري که من
دلم بخواد انجام ميديي
رفت سمت پله‌هاي طبقه بالا وايي حالا چه خاکي تو سرم بريزم من خدااااا
سريع دويدم و بازوشو گرفتم
من:آدرین خواهش ميکنم ترو خدااا غلط کردم
همينطور گريه ميکردمو زجه ميزدم ولي اون همينطوري وايساده بود
نشست روي يکي از پله‌ها و دست منو پس زد
آدرین:لعنتي تو با غرورم بازي کردي ميفهمي تو غيرتمو بردي زير سوال هرچي هم که باشه اسم
من توي شناسنامته اسم تو توي شناسناممه چرا اينو نميفهمي
ميخوام باهات بد رفتار نکنم تو خودت نميزاري يعني من بايد بيام مچ زنمو که با عشقش که داره
حرف ميزنه رو بگيرم ولي يه دفعه من اين کارو کردم چي گفتي عوضيه حوس باز ديشب چي
گفتي از بدم مياد ............ازت متنفرم بر عکس شده نه
بلند شد و با سرعت از پله‌ها رفت بالا اون تا يه حدي شو راست ميگفت من ديگه نمي تونم با
لوکا باشم اسم اون توي شناسناممه ولي آخه...........نيم ساعت گزشت ولي نيومد پايين آروم از
پله‌ها رفتم بالا توي دوتا اتاقارو ديدم نبود رفتم اتاقي که طبقه سومه اونجا بود ولي داشت سيگار
ميکشيد چيزي که من ازش متنفر بودم يعني تا اون حد داغون شده من چيکار کردم رفتم داخل
و پاکت سيگاري که روي شومينه بود رو برداشتم و از پنجره پرت کردم بيرون
آدرین:چيکار ميکنيييي
از دادي که زد ترسيدم ولي نبايد از خودم ضعف نشون بدم سيگار توي دستشم گرفتمو پرت
کردم
من:از اين آشغالا بدم مياد
آدرین:اااا نه بابا تو از کاري بدت مياد من نبايد انجام بدم
من:اره
آدرین:پس که اينطور......اونوقت من چي
من:يعني چي من هم از سيگار در حد مرگ بدم مياد هم دوست ندارم شوهرم به اين چيزا آلوده
بشه
اي خدا آخه اينا که حرف دل من نبود که من فقط نميخوام سلامتيش به خطر بيوفته
انگار جا خورد که گفتم شوهرم
آدرین:شوهرت ...يا ....شوهر زوريت
برا اين ديگه چه جوابي بدم من آخه سريع سمت در رفتم که از پش بازومو گرفت
آدین:يه سوال ازت پرسيدم جواب بده
يعني در آينده من بايد آدرین رو به عنوان شوهرم قبول کنم يعني کسي ميشه که نفسم به
نفسش بنده ولي نه همون لوکا به اندازه هفت هزار پشتم بسه حالا جواب اينو من چي بدم
سريع رومو کردم به طرفش
من:شوهرم
جوابو که دادم دستش شل شد از موقعيت استفاده کردم و سريع جيم شدم پايين باور اين که
ديگه لوکی رو نمي تونم ببينم خيلي سخته خيلييي فقط کسي که عاشقه حال منو درک ميکنه
که دارم چي ميکشم ولي آخه چطور تونست انقدر ساده ازم بگزره اون عشقم بوده و هست
تو که نيستي از خودم بيخبرم
کي بياد و کي بشه همسفرم
دل من از تو جدا نيست
اين هوا بي تو هوا نيست
چي بگم از کي بگم واي
ديگه غم يکي دوتا نيست
تو که نيستي از خودم بيخبرم
کي بياد و کي بشه همسفرم
...............
توي آشپز خونه داشتم براي شام ماکاروني درست ميکردم که آدرین صدام زد
رفتم توي حال نشسته بود و با لب تابش ور ميرفت
آدرین:ببين شايد اين چيزي که بهت بگم داغونت کنه ولي واقعيته
چي ميخواد بگه که فکر ميکنه داغونم کنه
آدرین:طعنه بهت نميزنم ولي عاشق چه کسي شدي بيا
اونجا ميترسيدم برم
- دِ بيا
آروم رفتم سمتش و کنارش نشستم
شروع کرد به خوندن متني که توي سايت بود
اردلان:ناتاناییل کیلین معروف به لوکا کافیین يک خلاف کار بزرگ ايران محسوب ميشه او کارهايي
از جمله فروش مواد آدم کشي و فروش اجزاي بدن به قيمت سه برابر حد معمول را انجام ميدهد
نيروي انتظامي ايران هنوز قادر به دستگيري اين فرد نشده است (درسته؟همينطوري ميگن؟اگه
اشتباهه به خوبي خودتون ببخشيد )
اين چي داشت ميگفت نه حقيقت نداره
خنده عصبي کردم
من:داري دروغ ميگي بخاطر اين که از سام سرد شم اما نه کور خوندي
با اخماي در هم رفته لب تابو گرفت طرفم
آدرین:بگير ببين چند تا سايت معتبر اينو نوشته
بلند شد داشت ميرفت سمت در حياط که دوباره برگشت
آدرین:براي اين که شک نکني به من عکساشم ببين
با اين حرفش داغون شدم داشت بهم اطمينان ميداد حرفش درسته رفت بيرون و من آروم آروم
سايتا رو گشتم........باورم نميشد سام منو به بازي گرفته لوکا که نه بهتره بگم ناتاناییل آخه من
چقدر ساده بودم خاطراتش که برام زنده ميشد دوباره اشک ميريختم ولي براي کي داره اين اشکا
حروم ميشه براي يه جاني براي کسي که آدم کشي کرده براي کسي که بضعي دخترارو بدبخت
کرده داغون کرده از زندگي سيرشون کرده يا براي کسي که جووناي مردمو بدبخت و معتاد کرده .........................................................
این اولين باري بود که براي آدرین غذا مي پختم ولي خودم با غذا بازي بازي ميکردم هيچيش از گلوم
پايين نمي رفت
آدرین:واي بخور ديگه رو اعصب من یااااا انقدر توي اين چنگال بدبختارو تاب دادي کوفته ماکاروني
شد
بلند شدم دلم ميخواست برم حموم
من:من سيرم ميخوام برم حموم
آدرین:بابا دو تا لقمه بزار توي دهنت ضعف ميکنيااا
يه نگاه به بشقاب کردم يه نگاه به آدرین اصلا نميتونستم به غذا لب بزنم
من:ممنون
سريع رفتم سمت اتاقم لباسامو در اوردم و رفتم حموم اول دوش آب سردو باز کردم
آخي يادش بخير قبلا که مامان زنده بود چقدر حرس ميخورد از اين کارم و هردفعه که ميخواستم
برم حموم يه چهل تا سوره و دعا ميکرد که من تشنج نکنم ..............ماماني خيلي زود رفتي به
خدا دلم برات تنگ شده ماماني الان منو ميبيني ببين چقدر داغونم ببين از دخترت سواستفاده
کردن و قلبشو به بازي گرفتن کاشکي بودي کاشکي ميتونستم سرمو روي پاهات بزارم و برام
لالايي بخوني ماماني خودت اونجايي هوامو داشته باش کمکم کن ديگه داشتم حق حق ميکردم
سريع سرمو شستم آبو بستم و رفتم نشستم توي وان حالا که ياد مامانم افتادم بد تر شدم
داغون تر از داغون هر وقت يادش ميفتم حالم بد ميشه آخه......سني نداشتي که رفتي مامانم
چشمامو بسته بودمو آروم براي خودم اشک ميريختم ميخواستم بلند شم برم که چشمم افتاد به
تيغ اروم برش داشتم و دوباره نشستم يه چند دفعه آروم روي دستم کشيدم يعني شجاعتشو
دارم که خودم بيام پيشت مامان اره من ميتونم من داغون شدم بابام که ديگه منو دخترش فرض
نمي کنه به شوهرمم هيچ احساسي ندارم چشمامو بستم تيغ رو گزاشتم روي دستم ميخواستم
بکشم ولي نمي دونم چي منصرفم کرد تيغو پرت کردم و جيغ زدم دوباره ياد اون عوضي افتادم
ياد اون اشغال اوني که تا چند ساعت پيش عشقم بود و الانم هست بغضم گرفت بزار توي
خلوت خودم گريه کنم به حال خودم يه دفعه صداي کوبيده شدن در ميومد خدا رو شکر در قفل
بود وگرنه شرف حيسيتم ميرفت
آدرین:مرینت مرینت تروخدا بيا درو باز کن مرینت کاري نکنيا بهت ميگم درو وا کن تا
نشکستمش
از اين هيچ کاري بعيد نيس سريع سرم رو بدون شامپو شستم بعدش حولم رو پوشيدم و درو باز کردم تا سرشو گرفت بالا انگار
چيز جديد و تعجب آوري ديده باشه روي صورتم
آدرین:دختر يعني اون مرتيکه انقدر ارزش داشت که با چشمات همچين کاري کردي؟چشمات
کاسه خون شده
هر وقت گريه ميکردم چشمام خيلي قرمز ميشد و چون چشمام آبي کمرنگ بود بيشتر خود
نمايي ميکرد
من:نه ارزش نداشت ولي به حال خودم گريه کردم
آدرین:چرا جيغ زدي ميخواستي خود کشي کني منصرف شدي
من:اره ميخواستم برم ميخواست .......
حرفم کامل نشده بود که دستش نزديک صورتم ايستاد بازم عصبي شد
آدرین:لباستو بپوش بيا اتاق من ميخوام يه چيزي بهت بگم و سريع رفت بيرون
يه لباس نارنجي آستين کوتاه پوشيدم با يه شلوار سورمه ايه راحت موهامو با سشوار خشک
کردم و رژ قرمز کمرنکي زدم اولين دفعه بود وقتي آدرین خونس رژ ميزدم يه نگاهي به خودم توي
آينه کردم قرمزي چشمام رفته بود و چشمام رنگ خاصي گرفته بود بين آبي و توسي با اين که
آرايش خاصي نداشتم ولي خوشگل شده بودم صورتم بيشتر به مامانم رفته بود دلم ميخواست
همه چي رو فراموش کنم کسي چه ميدونه شايد يه روز با آدرین خوشبخت شدم از اتاقم رفتم
بيرون تقه اي به در اتاقش زدم و بعد رفتم تو اي خدا آخه اين چه عادتيه هيچي نمي پوشه(قابل
توجه دوستان فکر بد نکنيد بلوز يا زير پوش نمي پوشه يکم بي تربيته)اينطوري زيادي معذبم
آدرین:بيا اينجا(اشاره کرد برم بغلش)
من:نه راحتم
دوباره جو گرفتش
آدرین:گفتم.....بيا...اينجا
يکم اين پا و اون پا کردم ديدم نه مثل اين که نمي شه رفتم بغلش آروم برگشت طرفم و شروع
کرد نوازش کردن موهام يکمي خجالت ميکشيدم ولي اين غولتشنو نميشه پا روي حرفش بزاري
آدرین:ميخوام همه چي رو از اول برات بگم ميخوام بدوني منم يه روزي مثل تو خورد شدم ولي
دوباره خودمو ساختم منم يه روز مثل تو عاشق بودم
اسمش کاگامی‌بود ميپرستيدمش چند دفعه بهش گفتم بزار بيام خاستگاري همش بهونه ميورد
چند دفعه هم دوستام گفتن با يه پسر ديدنش اون موقع کم تجربه بودم 3سال پيش بود تازه
بيست سالم شده بود حرف همه دوستامو رد ميکردم ميگفتم فاميلاشونه يا داري دروغ ميگي دو
سال گذشت يه شب يه برگه اومد در خونه اونجا آدرس يه تالارو داده بودن زير آدرسم نوشته بود
به اين مراسم بيا دلم ميخواد خونوادمو ببيني وقتي عروس و داماد اومدن بيا مطمعنا منو
ميبيني
به اينجا که رسيد سرمو بالا گرفتم داشت گريه ميکرد يعني انقدر عذاب کشيده که داره جلوي
من غرورشو ميشکنه
-من خرم ديگه داشتم بال در ميوردم اون موقع مثل الان مامانو بابام با خواهر و برادرم رفته بودن
لسانجلس تا وقتي اونا بودن من به داداشم همه راضاي دلمو ميگفتم باهاش مشورت ميکردم
ولي اون نبود من دلم نميخواست برم اونور خلاصه رفتم به اون مهموني يا بهتر بگم عروسي
عشقم همه ميپرسيدن من کيم ميگفتم يکي از همکاراي خانوم موراک هستم وقتي عروسو دوماد
اومد از چيزي که ميديدم جا خوردم خورد شدم شکستم انگار من بودمو اون دوتا همه صداها
توي گوشم ميپيچيد اون عشقم بود که توي لباس عروس کنار يکي ديگه بود تا تهش وايسادم به
داماد حسادت ميکردم خيلي حتي شايد اگه چند دفعه جلوي خودمو نمي گرفتم ميرفتم و سير
ميزدمش آخر وقت بود که ميخواستن برن يه لحظه کاگامی‌تنها شد از فرصت استفاده کردم و رفتم
پيشش
- چطور بود خانوادمو ديدي عشقمو ديدي
اينو که گفت صداي خورد شدن قلبمو شنيدم و همينطور صداي عشقمو ديدي توي مغزم اکِو
ميشد

باشه باشه داستانمو میراکلسی میزارم
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی