loading...

♡~پادگان کفشدوزکی~♡

بازدید : 697
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 13:37

از زبون اریانا :
یک نفر در خونه رو زد رفتم سمت در که بازش کنن دیدم که فیلیکس پشت در بود هیجان زده شدم ولی به قیافه انگار یک چیز معمولی دیده بودم ، چون بعد از چند سال هم ندیده بودیم و من و اون هیچ مشکلی با هم نداشتیم به خاطر خانواده و شرایط همین خانوادگیمون منو به یک کشور دیگه فرستادند ولی اونا نمیدونن که من پاریس بودم فیلیکس هم بود و ما هم رو گاهی اوقات داخل مدرسه ، می‌دیدیم ، چون نمیدونم برادرم از کجا میفهمید من اون رو دیدم و به این خطر ارتباط ما خیلی کم بود .
~ سلام اریانا ، حالت بهتر شد ؟
× سلام خوبم ، ممنون . بیا داخل
~ ممنون .
فیلیکس اومد داخل و دیدم دو تا پاکت بزرگ رو سمت من اورد و گفت :
~ چند تا چیز کوچولو برات گرفتم اگر دوست داری ببین ، خوشت میاد یا نه ؟
× ممنون خیلی زحمت کشیدی
× واییییی فیلیکس اینا خیلی قشنگ هستن ، هنوز هم لباس‌های موردعلاقه من رو میدونی ، واقعا ممنون .
~ خواهش می‌کنم عزیزم ، اینکه کاری نبود . راستی ادرین گفته بود دوست پسر داری ، من اریانایی که میشناختم با هر پسری نمی‌تونه کنار بیاد ؟ خیلی دوست دارم اقای خوش شانس رو ببینم .
× نه بابا ، اون فقط یک اشنا و دوست معمولی من هست ، تو که میدونی جون ادرین از تو خوشش نمیاد الکی گفت دوست پسر .
~ اوووو ، راستی حالا ایشون خونه نیستن ؟
× تا خواستم جواب بدم سرم یکم سیاهی رفت ولی مشکلی نبود ، چون دارو‌هام رو نخورده بودم . فیلیکس نگران نگام میکرد و بعد گفت :
~ اریانا خوبی ؟
× نه خوبم ، دارو‌هام رو نخوردم برای همین این شکلی هستم .
~ خوب برو بخور دیگه ، هنوز لجبازی و یک دنده‌‌‌ای اخه این چه کاری هست دختر ؟
× نه ، یعنی لجباز و یک دنده هستم ولی دارو‌ها رو ندارم .
~ باشه ، تو اسمشون رو بگو ، من الان بگم رانندم بخره .
× ممنون ، اما اسم دارو‌ها دست الکس هست ، وایسا بهش زنگ بزنم .
فیلیکس یک جوری نگاه میکرد انگار که حسودی میکرد ، الکس جواب نداد دوباره هم زدم جواب نداد و دیدم یکی در خونه رو باز کرد ، وایییی الان این دو تا هم رو ببینن جنگ جهانی میشه ، اوففففف
رفتم سمت در که دیدم الکس بود ، وایییییی بدبخت شدم .
سریع و اروم پیش فیلیکس رفتم و گفتم :
× فیلیکس الکس اومد پاشو برو تروخدا ازت خواهش می‌کنم .
~ مگه چیه ، من اومدم به دوستم سر بزنم . اشکالی داره
× میدونی که دعوا میشه ، تورو خدا ، لطفا .
یهو دیدم الکس اومد ، با دیدن فیلیکس عصبانی بود ، اونا هم رو میشناسن ، فیلیکس خیلی ریلکس نشسته بود و با یک نگاه رو مخ به الکس نگاه کرد .
= تو اینجا باز چیکار داری‌ها ؟
~ هیچی اومدم ، ببینم حالم دوستم چطور هست ؟ کار بدی که نیست ؟
فیلیکس خوب می‌تونست یه مدلی صحبت کنه که روی مخ ادم‌ها بره .
= از این به بعد اشکالی داره ، فهمیدی ؟ حالا گمشو بیرون .
~ چرا انقدر روی اریانا حساسی ، چون نسبتی که باهم ندارید که و از طرفی هم من برای تو نیومدم که بیرونم کنی .
= به دلایلی که به تو ربطی نداره ، فهمیدی
~ یک خنده روی مخ زد و گفت :عزیزم تو رو خدا شبیه ادمی‌صحبت نکن که اریانا دوست دخترت هست . و بلند خندید .
= هستش عزیزم . برای همین ارتباطت رو کمتر صمیمی‌کن ، فهمیدی ؟
~ اخ توچقدر شوخ هستی خدای من . و خندید .
الکس به من نگاه کرد و من فقط داشتم به فیلیکس فکر میکردم که جلو الکس .
~ خوب ، من برم چون کار دارم ولی بهتون باز سر میزنم یکم شاد بشیم .
= زود تر برو ، نبینمت
اومد سمت من وا این واقعا یک تختش کم بود .
~ عزیزم کاری داشتی فقط پیام بده ، باشه عزیزم ؟
× ممنون .
بعدش بهم نزدیک تر شد و برای ۵ ثانیه لبم رو بوسید ، و من فقط با تعجب نگاه کردمش و یهو خیلی شیک و مجلسی الکس دستش رو روی شونه‌ی فیلیکس گذاشت و بعد با تمام عصبانتیش مشت زد توی دهن فیلیکس که لبش پاره شد و بعد یقه لباسش رو گرفت و گفت
= تو چه غلطی کردی‌ها
فیلیکس چون استاد روی مخ ادم‌های رفتن بود گفت :
~ مگه بوسیدن دوست دخترم کار بدی هست ؟ بالاخره دوست دخترم هست .
= دهنت رو ببند اشغال ، دوباره زد تو دهنش
× تورو خدا نکن ، ایییی جفت شما یک تخته تون کمه بخدا
~ جبران میکنم اقا . به من چشمک زد و تاالکس بره سمتش به زور نگه داشتمش و رفت .
الکس با تمام عصبانت و حسود بودن رو به من کرد و گفت :
= این بی شعور اینجا چه غلطی میکرد ؟‌ها ؟
× فقط اومد حال من رو بپرسه ، چون فهمیده بود بیمارستان بودم .
= غلط کرده پسره خر ، یکبار دیگه نزدیکت بشه ، من می‌دونم با اون پسره احمق .
× اخه به تو چه من واقعا درکت نمی‌کنم ؟
= به همون دلایلی که به تو مربوط نیست .
× من هر کاری که بخوام میکنم ، فهمیدی ؟
= هر کاری در حد خودت فهمیدی شما
× منظورت چیه
که یهو مرینت اومد و اخمالو بود و گفت :
€ اون اینجا چیکار می‌کرد ؟
= بهتره از اریانا خانم سوال کنید . و با قیافه که انگار میخواست من رو بکشه و به زور جلوی خودش رو داشت به من نگاه کرد .
€ خانم منتظر جوابم ؟
×‌‌‌ای خدا ، مگه بده من مریض بودم ، اومد یکی حالم رو بپرسه ، همین .
= اها مرینت یادت باشه از این به بعد پیش مریضی رفتی ، میخوای حالش رو بپرسی . براش کادو ببری ، بوسش کنی و .... مشکلی نداره .
€ چی بوسیدت ؟ اریانا واقعا ؟
× ایی خدااااااااا من اون رو نبوسیدم که ، اصلا چرا انقدر روی فیلیکس حساسیت دارید ؟
= چون تو هنوز اون رو نشناختی اون از بعضی اخلاق‌هاش نرمال نیست چرا نمیفهمی‌تو ؟ اوففففففف
€ حق کاملا با الکس هست . فیلیکس همیشه کنار تو خندیده تا بهت نزدیک بشه ، تو اصلا میدونی اگر عصبانی بشه چه شکلی هست ؟‌ها ؟
= بله ، خانم هنوز اون طرف واقعی فیلیکس رو ندیده ، به ما چه اصلا هر کاری دوست داری بکن ، چون ما نمی خوایم بهت اسیبی برسه میگیم پورفسور .
× ممنون از لطف شما . مرینت بیا بریم بالا کار مهم باهات دارم .
€ اوهههههههه ، تو دردسرات تموم نمی‌شه .
= هیییییی خانم وایسا
× باز چیه ؟
= دارو‌ها
× باشه ، اوفففففففف
دارو‌ها رو خوردم و رفتیم بالا.
€ بله اریانا ، نکنه باز خرابکاری کردی ؟
× نه بابا ، یه خواهشی ازت دارم .
€ چیه اریانا ؟
× میشه اممممممم
€ بگو دیگه
× میشه ادرین رو ببخشی ، لطفا .
€ چرا ؟
× اممممممم ، چون به خاطر من همه‌ی اتفاق‌ها پیش اومد و دلم نمی‌خواد تا امروز که برام اهمیت نداشت ، امممممم ، به خاطر من این اتفاق‌ها بیوفته . ببین مرینت من برام اون ادم اهمیتی نداره ، من برای اینکه عذاب وجدان نداشته باشم این کار رو میکنم .
€ اون اخه ، رفتار درست رو بلد نیست یادت نیست رفتارش رو من که یادم نمی‌ره.
× نه ، الان تغییر کرده گ واقعا شاید با من خوب نباشه و حق هم داره . از همه پرسیدم که ادرین تغییر کرده ، راستش رو میگم . ( اره جان عمم با سیلی زدن ، چقدر تغییر کرده )
€ نمی‌دونم .
× توروخدا من از تو تا حالا چیزی نخواستم ، روی من رو زمین ننداز
€ باشه اما ، این دفعه فقط به خاطر تو .
× باشه ، ممنون عزیزم . حالا بیا فیلم ببینیم .
€ باشه
از زبون ادرین :
داشتم پرونده‌ها رو میدیم که دیدم الکس اومد تو و روی صندلی نشست .
= خسته نباشی واقعا ، نمی‌دونم چی بهت بگم .
# باز چی شده ؟
= به قول مرسنت تو خودت راه رو باز کردی .
# اوففففففف ، اون موضوع رو باز نکن حوصله ندارم و برام ۱ ٪ هم مهم نیست .
= ادرین ، میشه یه خواهشی بکنم ، میتونی به منم یاد بدی چجوری ادم‌های مهم زندگیم از چشم من بیوفتن ، چون تو واقعا یک توانایی داری ، افرین ؟
# به جای این حرفا اگر کار داری بگو اگر نداری به سلامت .
= کاری ندارم ، فقط بدون اگر روزی برای همون که برات مهم نیست ، یعنی بهتره بگم خواهرت اتفاقی بیوفته ، ۱۰۰ ٪ از عذاب وجدان میمیری ادرین .
الکس رفت ، مگه امروز چیشده که این اینجوری میگفت ، داشتم به یکی زنگ میزدم امارش رو بگیرم ، دیدم که مرینت اومد داخل . خوشحال بودم اما نشون نمی‌دادم .
€ سلام ادرین
# سلام ، بفرما بشین .
€ مرسی
# چیزی می‌خوری ؟
€ نه مرسی .
# خوب باشه ، کاری پیش اومده که اینجا اومدی ؟
€ اره ، من یک تصمیمی‌گرفتم .
# چه تصمیمی‌؟
€ که ببخشمت .
از خوشحالی روی اسمون‌ها بودم .
# اینکه عالیه ، ممنون . اما فقط چی نظرت رو عوض کرد ؟
€ برو از خواهرت تشکر کن و گفت که بهت بگم اخرین کاری که به عنوان یک خواهر برات انجام داد این بود . تو باید بفهمی‌که اون بدون تو دختر با احتیاطی نیست و کنترل نداره . شاید از تو کامل حرف نشنوه ، ولی می‌تونی ۵۰ ٪ رو کنترل کنی ، داره راه اشتباه رو میره

از هفت سال پیش،
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی